من بدنیا آمدم...
***
دست هایم را در باغچه میکارم
سبز خواهم شد،میدانم،میدانم،میدانم...
******
زادروزم را دوست دارم .
بخاطر کسانی که دوستم دارند و کسانی که دوستشان دارم.
***
یادم هست که روزی من،مصرانه به تو گفتم:ما هرگز خسته نخواهیم شد...هرگز!
اما مدتیست پی فرصتی میگردم تا به تو بگویم:
ما نیز خسته میشویم و خسته شدن حق ماست.
خسته نشدن خلاف طبیعت است همچنان که خسته ماندن.
دیگر نمی گویم که ما تا زنده ایم خسته نخواهیم شد.
می گویم ما هرگز خسته نخواهیم ماند.
عظمت در یکنواختی حرکت نیست در تداوم حرکت است.در باقی ماندن میل به حرکت،
در ایمان به حرکت و بازگشت به حرکت...
(نادرابراهیمی)
پ.ن:
بعد از طی کردن دوران نقاهت (در پی آرامش) به این نتیجه رسیدم که:
همینه که هست!
حسن گلاب را خیلی دوست دارم...
رقص قاصدکها در میان حلقه ای سبز روی دوش او ،یکی از زیباترین لحظه هایی ست که خدا را می توان دید.
به قول حسن گلاب:
خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی باحالی خــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا
در جستجوی آرامش هستم.
کوبه ای بر در نیست،در را مکوب.
به سراغ من اگر میایی نرم و آهسته بیا...
عکس:حسن بردال
پدرقصه گوی ایران آخرین قصه اش را در یک روز برفی روایت کرد...
ببخشید مرا...
تقصیر از من نیست!
این خبرها دلواره های تنگ شدن دروازه ی شادیهایمان است.
...
او که برایمان قصه ی دیو و پری را می گفت،
حمید عاملی هم رفت.
همه فسانه های کودکیم با قطره های اشک افسوسم شسته میشوند.
نمی دانم اینروزها شادی در کدامین آبادی استراحت میکند.
شاید هم اسیر شده!
کاش خبری از او برایمان بیاید شاید پیدایش کنیم...
سال سقوط عاطفه
تا بی نهایت زیر صفر
نهایت معراج ذهن
اندیشه ی تفسیر صفر
و...
اما بازهم نوشتم .
از امید
امیدوار باشید.امید همین نزدیکیهاست کافیست بخوانیدش سریع اجابت میکند.
اما راستش بریدم...
چقدر دروغ ؟چقدر فریب؟چقدر خبر بد؟
ما را چه میشود؟
خواندم که تیرتپر قصه ی هژیرها بایکوت شد.
چرا؟؟؟
آخه مردمو می خندوند.بزرگترین جرم!
این ناگزیره واسه ما سیر صعودی تا سقوط همیشه قصه ی صدا تمومه با حرف سکوت...
و آیا باز هم سکوت؟
گاهی اوقات آرزو می کنیم ایکاش فرصت دیگری داشتیم.
تا دوباره از نو آغاز کنیم..
فرصتی دیگر تا اشتباهاتمان را جبران کنیم و شکستهایمان را به پیروزی تبدیل کنیم.
برای یک شروع دیگر به زمان خاصی نیازی نیست.
تنها کافیست که واقعا بخواهی و از صمیم قلب تلاش کنی.
برای کمی بهتر زندگی کردن
برای همیشه بخشنده بودن
برای افزودن کمی نور آفتاب به دنیایی که در آن زندگی میکنیم.
هرگز از امید دست برندار
فکر نکن که رشته ی کارها در دست تو نیست.
همیشه فردایی هست
وحتما فرصتی دیگر..
برای شروعی دیگر.
*×*×*×*×*×سال ۲۰۰۸ میلادی مبارک*×*×*×*×*×
کریسمس (به انگلیسی: Christmas) (به فرانسوی: Noël) روزی است که برپایه گاهشماری مسیحیان زادروز عیسی دانسته میشود و بزرگترین جشن مسیحیان جهان میباشد. مسیحیان این روز را با آیینهای ویژه برگزار میکنند. برای نمونه درخت کریسمس را میآرایند و شخصیتی به نام بابانوئل در این روز پیشکشهایی به مردم میدهد. بیشتر مسیحیان این جشن را در۲۵دسامبر برگزار میکنند.
سرچشمه این جشن را در مهرپرستی -که کیش رومیان پیش از گرویدن به مسیحیت بود- میدانند.
. مورخان میگویند این جشن گرچه متعلق به مسیحیان است اما در اصل از ایران باستان و آیین "مهر" (میترائیسم) گرفته شده و به همین دلیل، با دی و شب یلدای ایرانی همزادی و اشتراکات فراوان دارد.
زمان "کریسمس" اکنون نیز میان شاخههای مختلف مسیحیت اعم از ارتدوکس ، کاتولیک و پروتستانها، متفاوت است و هریک، مبنایی را برای آن تعیین کردهاند گرچه همگی به سالروز تولد "مهر" (میترا) - خدای پاکی- در ایران باستان نزدیکند. عده بسیاری نیز معتقدند که "بابانوئل"، شخصیت افسانهای که مسیحیان را در ایام کریسمس با هدایای خود، خوشحال میسازد، در واقع از "عمو نوروز" ایرانی الهام گرفته است.
***کریسمس مبارک***
زمستان ست.
سلامت را همه پاسخ خواهند گفت
هیچ سر در گریبان نیست
وگر دست محبت سوی کس یازی،
به عشق آرد برون دست از بغل !!
که سرما را محبت سخت سوزان ست
(بااجازه ی استاد اخوان ثالث)
پ.ن:
زمستان ست...
همه جاو مکان دارند
هیچکس کارتن نمیخوابد
همه در صلح وآرامش همه عاشق!!!
زمستان است...
بخواهیم تا بماند پزشک برای او موسیقی و صدای خودش را تجویز کرده است . او عشق است را گوش می دهد . شنبه 4 آذر 1385
شاید اگر ناصر بداند وقت رفتن مادرش چقدر در پی آمبولانس حامل او دویده است ، برای بهتر شدن بیشتر عجله کند چهارشنبه 15 آذر 1385
خبرنگار:
چهارشنبه۲۹آذر۱۳۸۵ خورشید و میبردن ... رفتنش ناباورانه نگاهمان را به افق دوخت اما طنین صدای مردانه اش هرزمان که شنیده شود برجان نامردانی که سرش را هوایی حوا نامیدند تا به شوق دیدارش پشت پا به رسم بیرسمان روزگارش بزند وبرود... دلهره می افکند. یادروز یکمین از ۳۶۵ روز پروازش را بسوگ مینشینم. بیادش شمعی روشن خواهم کرد. بپاسش صدایش را ماندگارترین خواهم نامید... تیترها: سیاورشان) (عکس:مهدیسما) |
دلم تنگه برای گریه کردن- کجاست مادر کجاست گهواره من؟؟؟
دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر کجاست گهواره من
عوض شدنشو به چشم میدیدم.
بهتره بگم از بین رفتنشو...
ازون آدمای باحال امروزی بود.با مرام با معرفت.عشقش این بود که خانواده دور هم جمع بشن -نهاری با هم بخورن و شبنشینی کنند...
ورزشکاربودوخلاصه یه جوون امروزی که البته با جوونای امروزی کلی فرق داشت.
یه روز خبر آوردند که فحش میده! کتک کاری میکنه و قمه قداره میکشه!!فلانی؟؟مگه میشه اونو این حرفا؟!
گفتند: معتاد شده.ازین صنعتیا!
گفتم: محاله اون ورزشکاره حتما براش حرف دراوردن
گفتند: اتفاقا همین جور آدمارو باید اینکاره کرد!!! آدمای با احساس-ورزشکار و خانواده دوست.
گفتم: حالا صنعتی چی هست؟
گفتند: همینایی که با یکی دوبار استفاده یا مهمون اون دنیایی یا به ظاهر تو این دنیاو تو عالم هپروت
گفتم: شنیدم. این قرصاست دیگه اکس؟اکستازی؟
گفتند: قرص دیگه قدیمی شده حالا برو تو مایه های شیشه . آیس و کریستال!
گفتم: یعنی چی؟شیشه میکشن؟(این مهتابیارو دیدی وقتی میشکنن یه گردی توشه؟فکر کردم اونو میگن!)
گفتند: آره از طلا گرونتره. بزنی رفتی خود فضا...تمرکزت ۱۰۰۰تا -شب امتحان که هیچ بگو تمام شبای امتحان تا صبح بیداری. اصلا تا هر وقت که دلت خواست بیداری ۱۰۰ ساعت دویستا.....
گفتم: مگه میشه؟آدم میمیره که اینجوری !
گفتند: ای بابا اینهمه آدم تو هم یکیش .تازه....مگه نمی خواستی لاغر شی؟بیا ایکی ثانیه- ظرف دو هفته میشی باربی...
حالا مدتهاست از اون روز میگذره...
رو میکنم به آیینه
من جای آیینه میشکنم
رو به خودم داد میزنم
این آیینست؟
یا که منم...........