همیشه اسم تو بوده اول و آخر حرفام
کاش میشد بودی میدیدی بی تو بابا خیلی تنهام
اونروزو یادم نمیره وقتی جون دادی تو دستام
کاش میشد منو میبردی آخه بابا خیلی تنهام
بیا بابا تو به خوابم
تا منم آروم بخوابم
لالایی میگم بابایی
تا توهم آروم بخوابی
سرخاک تو هنوزم گلای مریم میارم
ولی نیستی تو کنارم شونه هاتو کم میارم
بعد رفتن تو هر شب چشامو رو هم میزارم
دوست دارم بیای بخوابم حس کنم هنوز بیدارم
بیا بابا تو به خوابم
تا منم آروم بخوابم
لالایی میگم بابایی
تا توهم آروم بخوابی
یک ماه گذشت بابایی که ندیدمت...
دلم برات تنگ شده جونم
پدر من ششم فوت شد و پدر تو بیستم .لعنت به این آذر.....
شدم مثل مرغ پر کنده.......من هم دلم براش تنگ شده.می فهمم چی میگی.تسلیت میگم.با هم همدردیم عزیزم
...
می دونم می دونی چه روزایی رو می گذرونم.
متاسفم و تسلیت میگم.
می دونستی که نموندی
دلمو خیلی سوزوندی
چشاتو ازم گرفتی
منو تا گریه رسوندی
می دونستی که چشامی همه ی آرزوهامی
می دونستی که همیشه تو تموم لحظه هامی
سلام
تسلیت میگم .
به وسعت اندوهت روحش شاد
سلام
ممنون
دعای زیباییست ممنون
مرگ پایان کبوتر نیست
سلام الهام جان
تَسلیت می گم بهت
مرگ گاهی ریحان میچیند...
سلام عزیزم ممنون
عجب درد عجیبست درد جدایی...
فراق.......
می سوزاند...
باز هم تسلیت!
امیدوارم بهتر شده باشی
بهت تسلیت میگم عزیزم
ممنونم.
وبلاگم فیلتر شد.میبینم که دیگه نمینویسی!
آدرس جدیدم رو اینجا گذاشتم
گر میسر نشود بگذری از کوچه ما / گاه گاهی دل ما را به پیامی بنواز...
سلام الهام جان
خوبی
قصد نداری دیگه وبلاگت روآپ کنی
سلام دوست خوبم
چرا دوست دارم اما کمی فرصت می خوام.هنوز اونطور که باید نتونستم به روال عادی روزمرگی هام برگردم.